شاعرانه ای در باد ...
قد و قامت
قد و قامت
تو را بايد
در قاب قصيده ديد
با اين زلف آشفته و
خندان لب و
مست
حافظ بايد
غزلسراي تو باشد
با اين دلبري و پريواري
جان مي دهي
براي دو بيتي هاي فايز
و اگر نظامي بود
مجنوني داغ
از مثنوي تو مي ساخت
اما
همين بهتر
كه
رها و
آزاد
در ياد من شناوري!
دل کندم.........
یه روز با من یه روز اون یکی
اگه اینه تمومه زندگیت تو بمونو این زندگی
دیگه فرقی نداره رفتنت زدم به بیخیالی کشتمت
چه اشتباهی بود خواستنت
حالا به روزگار میدمت , خودم به روزگار میدمت
دل کندم از اونی که عاشقم نبود حرفاش فقط تو ادعا خلاصه بود
دل کندم از اونی که عاشقم نبود
حرفاش فقط تو ادعا خلاصه بود
شعر آهنگ جدید پویا سالکی دل کندم
منم بدونه تو دوباره زندگیمو میسازم
دیگه از این به بعد فکرتم از سرم میندازم
سرمو بالا میگیرم من که مثله تو نبودم
وقتی که نمیدونستی تا کجا پشته تو بودم
سرمو بالا میگیرم من که مثله تو نبودم
وقتی که نمیدونستی تا کجا پشته تو بودم
دل کندم از اونی که عاشقم نبود حرفاش فقط تو ادعا خلاصه بود
دل کندم از اونی که عاشقم نبود
حرفاش فقط تو ادعا خلاصه بود
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
در کنـج دلم عشق کسی خـانـه نــدارد کس جـای در این خانهی ویـرانـه نــدارد
دل را بـه کـف هـر که نـهــم باز پـس آرد کــس تــاب نـگـهـــــداری دیـوانـه نــدارد
در انجـمــن عقــلفـروشــان ننـهــم پـای دیـوانــه ســر صــحــبـــت فـرزانـه نــدارد
تـا چـنــد کـنــی قصـه ز اسکنـــدر و دارا ده روزهی عمـر اینهمـه افسـانـه نــدارد
از شاه و گدا هرکه درین میکده ره یافت جـز خــون دل خـویـش به پیمـانـه نــدارد
همایون شجریان
شب یلدا
همه شب ؛ شاهد دنیای منی
من که از عشق تو شاعر شده ام
تو همین شعر و معمای منی ...
باورت نیست ولی باعث این !
شعر جانسوز غزل های منی
واژه در واژه تمنای تو را
می نویسم تو که رؤیای منی
در خودم می شکنم از غم تو
تو همه حسرت فردای منی
باورت نیست ولی باعث این
شعر جانسوز غزل های منی
می نویسم
مینویسم عشق و اشکم میچکد
مینویسم یاد و یادت می کنم
می نویسم ابر و باران می چکد
منویسم تا تو را پیدا کنم
از میان برگ های دفترم
تو که هستی تو چه هستی خوب من
ای تمام شعرهای دفترم
تو که هستی که دلم شیدای توست
تو که هستی که پریزاد منی
تو تمام لحظه هایم با منی
یا که نه شاید که همزاد منی
شاملو
چیزی نادر به زندگی آغاز میکند؛
با شادی و اندکی درد.
روزانه به گونهای نمایان برمیبالد؛
بدان ماند که نادرۀ نخستن است،
و نادرۀ آخرین.
* * *
تنها آنکه بزرگترین جا را
به خود اختصاص نمیدهد
از شادی لبخند بهره میتواند داشت.
آنکه جای کافی برای دیگران دارد؛
صمیمانهتر میتواند
با دیگران بخندد؛
با دیگران بگرید.
* * *
چه مدت لازم بوده است
تا کلمۀ عفو
بر زبان جاری شود؟
تا حرکتی اعتماد انگیز
انجام گیرد؟
بیا تا جبران محبتهای ناکرده کنیم.
بیا آغاز کنیم.
فرصتی گران را به دشمنخویی
از کف دادهایم؛
و کسی نمیداند چقدر فرصت باقی است
تا جبران گذشته کنیم.
دستم را بگیر!
هرگز...
عاشق شدم!چه وقت!چگونه!چرا!چقدر!
هرگـــــز نخواستم که بگویم نگاه تو ،
از ابتـــــــــــــدای ساده این ماجرا چقدر
من راشکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت
من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر!
هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود،حســـــــی از آن ابتدا چقدر
مانند پیچکی کــــه بپیچد به روح من
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر
تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر
خوبست با تو،با همـــــــه بی وفاییت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر!
قلبم گرفته است سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...
(نغمه مستشار نظامی)
به خدا...
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا واکن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم داردکه به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد
مهدی عابدی
...
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
دیدن تو
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا عقل طلب می کردم
عشق اما خبر از گوشه محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه آب گرفت
فاضل نظری
باران
دلم یک پنجره ی باز میخواهد ...
یک فنجان چای داغ...
یک دوست که بشود دست انداخت دور شانه اش و با او رقص قطره ها را تماشا کرد ...
حرف زد... و عطر خاک باران خورده بپیچد توی اتاق...
اکنون باران می بارد...
پنجره ها بازند... من نشسته ام یک گوشه ی خانه...
فنجان چای کنارم...
تنها...
و صدای بازیگوشی قطره ها مدام توی سرم می پیچد...